معرفی کتاب صوتی سلام همسایه
کتاب صوتی سلام همسایه نوشتهی کارلی آنهوست را نشر صاد منتشر کرده است. این کتاب با ترجمهی رامبد خانلری نخستین جلد از مجموعه شش جلدی است که از روی یک بازی مشهور با همین نام نوشته شده است. این کتاب در ژانر معمایی و ترسناک، برای گروه سنی نوجوان منتشر شده و با صدای میلاد میرزایی توسط قناری شنیداری شده است.
درباره کتاب صوتی همسایه بغلی
داستان عجیب سلام همسایه در یک شهر کوچک میگذرد. نیکی همراه خانوادهاش به شهر رِی وِن بروک آمده است، در این شهر کوچک همه همدیگر را خیلی خوب میشناسند، اما یک چیزی به نظر نیکی عجیب است انگار تمام اهالی این شهر با هم توافق کرده اند تا درباره اتفاقی تلخ ساکت باشند. نیکی دوست تازهای پیدا میکند، آرون پسر خانه روبهروییشان است. خانهای عجیب پر از راهروهای پیچدرپیچ و درهای همیشه بسته که همه را کنجکاو میکند.
وقتی نیکی و آرون ماجراجویی میکنند متوجه میشوند یک سال قبل یک دختر بچه هشت ساله در ترن هوایی کشته شده است اما این مرگ طبیعی نیست و انگار رازی با خود دارد، رازی که شاید خانواده آرون بتوانند در حلش کمک کنند.
شنیدن کتاب سلام همسایه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شنیدن «سلام همسایه؛ خرت و پرتهای گمشده» به تمامی نوجوانان علاقهمند به داستان های ترسناک و معمایی پیشنهاد میشود.
درباره نویسنده سلام همسایه؛ کارلیآنهوست
کارلیآنهوست نویسنده استرالیاییتبار است که پیش از این دو کتاب به نامهای «پری دریایی شدن» و «چانه زنی» از این نویسنده در ژانر وحشت-معمایی منتشر شده است. در مجموعه سلام همسایه / Hello Neighbor کارلیآنهوست با بهره بردن از قوه تخیلش برای این بازی پرهیجان و پرطرفدار یک روایت معمایی و جذاب ساخته. این مجموعه کتاب پس از انتشار از سوی ساندی تایمز در زمره پرفروشترینها قرار گرفت و همچنان خوانندگان پرو پاقرصی دارد.
درباره میلاد میرزایی، کتابخوان سلام همسایه
میلاد میرزایی متولد سال ۱۳۶۹ در شهر بابل، فارغ التحصیل رشته بازیگری است. او فعالیت هنری خود را از سال ۸۳ از تئاتر شروع کرد. در سال ۹۴ در اولین فیلم سینمایی خود به نام ماه در جنگل به کارگردانی سیامک شایقی بازی کرد. او با بازی در سریال بانوی عمارت در سال ۹۵ به شهرت رسید و بازیگر نقش حسام سریال شرم بود.
بخشی از کتاب صوتی همسایه بغلی
نام پسری که آنطرف خیابان زندگی میکند، «آرون پترسون» است و توی خانهای پر از در زندگی میکند؛ آنقدری که گیجت میکند. اولینباری که آنجا رفتم سه در را باز کردم تا به دستشویی رسیدم. بعد برای یک لیوان آب به آشپزخانه رفتم و راه برگشت به اتاقش را گم کردم.
وقتی که در نهایت راه برگشتن به اتاق آرون را پیدا کردم، او به من گفت: «احساس بدی نداشته باش. همه اولش کمی گیج میشن.» آنوقت شانه بالا انداخت و گفت: «خونههای قدیمی عجیب غریبن.» به نشانهی موافقت سر تکان دادم، اما من در خانههای قدیمی زندگی کرده بودم. خانهی فیروزهای هم قدیمی بود. هیچ کدام از آنها این شکلی نبودند؛ آنهم با پلکانی که به حیاط خلوت منتهی میشد و درهایی که هیچوقت قرار نبود باز شوند.
وقتی که هفتساله بودم، چند ماهی در کارولینای شمالی زندگی کردیم. آنموقع بابایم خبرنگار ویژه بود. مامانم همیشه دنبال داستانهای ترسناکی از عمارت «وینچستر» بود تا برای من تعریف کند؛ جایی که به عنوان تور تفریحی میرفتیم، خانهای که توسط بیوهی معروف سازندهی تفنگهای شاتگان ساخته شده بود. داستان از این قرار است که یک نفر به زن میگوید ارواح کسانی که با تفنگهای کارخانهی شوهرش کشته شدهاند، او و خانوادهاش را تسخیر کردهاند.
قوانین ارسال دیدگاه در سایت