معرفی کتاب صوتی تکههای سرب در دهانم
کتاب صوتی تکههای سرب در دهانم دربرداندهی گزیدهای از اشعار آرش شفاعی در قالبهای غزل، نو و مثنوی با مضمونهای دفاع مقدس است که به صورت مجموعه کتابهای صوتی «چلچله» با صدای شاعر برای استفاده علاقمندان تولید شده است.
برخی عناوین این سرودهها عبارتاند از: ماه سربلند من؛ از ستاره تا درخت؛ همصدای اسماعیل؛ جنبه شهود؛ رویای شهادت؛ پیشانی؛ آسمان؛ فکرها و ذکرها؛ صدای چند گلوله؛ شعله شعر؛ جدول کلمات مقتاطع؛ عاشقانههای یک جمجمه سوراخ؛ و بیست و یک ساله من.
آرش شفاعی در این اثر نگاهی به روزگار پس از شهیدان میاندازد و با لحنی خاص فداکاری فرزندان این مرز و بوم را در سالهای دفاع مقدس به تصویر میکشد.
آرش شفاعی شاعر و روزنامهنگار معاصر در سال ۱۳۵۴ در شهر مشهد چشم به جهان گشود. او دانشجوی دکتری علوم ارتباطات اجتماعی است. اشعار او در مسابقات شعر دانشآموزی کشور، جشنواره شعر جوان کشور، هفدمین جشنوارۀ مطبوعات کشور برگزیده و نامزد دریافت جایزهی ادبی نیما برای مجموعۀ «جمعه خیابان ولیعصر» شد. او در مسابقهی سراسری شعر حج نیز نفر اول و به این سفر معنوی اعزام شد، سپس خاطراتش را در کتابی به نام سنگ در سرزمین آینهها توسط انتشارات سوره مهر منتشر کرد. او هماکنون دبیر سرویس فرهنگ و هنر روزنامه قدس است.
از دیگر آثار او عبارتانداز: «تهران شبیه هر شب دیگر سیاه بود»، «جمعه خیابان ولیعصر» و «پنکه قدیمی»
در قسمتهایی از کتاب صوتی تکههای سرب در دهانم میشنویم:
«بال زد چرخید چندی در زلال آسمان
رفت تا آن سوتر از اوج محال آسمان
باز احساس سبکباری در او گل کرده بود
بیخیال هر چه پر زد، رفت خال آسمان
گفت: «این بال سبک تا کی گره گیر زمین؟»
گفت: «از این پس، این پر ناچیز مال آسمان»
در زلال محض ناگاه آنچنان اوجی گرفت
که نمیگنجید حتی در خیال آسمان
روشنایی نیز با او رفت اکنون ماندهاند
ابرهای خشک بیبرکت و بال آسمان
لذتی در دیدن این حجم ابرآلود نیست
گریه باید کرد بعد از او به حال آسمان»
«آمد و با جان من از رنج انسان حرف زد
از دهان دوخته، از تپک و دندان حرف زد
از شکست نیزه در چشمان آهو قصه گفت
از نشست تیشه در متن درختان حرف زد
از وبای سال هشتاد و چهار پایتخت
از بلای قرن چندم در خراسان حرف زد
از غروب ارغوان باغ نیشابور گفت
از به خاک افتادن سرو مزینان حرف زد
گفت: جنگ ناخن و فولاد را فهمیدهای؟
سرخ شد خورشید چون از خون «چمران» حرف زد
گفت: یک شب شعلهای از چشم مردانی چکید
شعلهای از جنس نتوان دید، نتوان حرف زد
شعله شعر مرا غسل شهادت داد اشک
با زبان بیوضو نتوان از آنان حرف زد»
قوانین ارسال دیدگاه در سایت